نشانه های تفکر ماسونی در جریان انحرافی (بخش اول)

حجت الاسلام قاسم روانبخش :دوهفته پیش آیت الله مصباح یزدی رسما از شکل گیری فراماسونی در کشور در قالب جدید خبر داد و تلنگر فکری به اذهان نخبگان و مردم وارد ساخت. البته ایشان از مدتی پیش در جلسات خصوصی نسبت به وقوع چنین پدیده خطرناکی هشدار می دادند. نوشته های چند ماهه اخیر در باره فراماسونری که در پرتو نوشته می شد به همین دلیل بود. اکنون پرسش این است که آیا آیت الله مصباح برای چنین ادعایی به سند مهمی دست پیدا کرده اند یا از رگه های فکری این جریان، چنین خطری را احساس و نسبت به شکل گیری مجدد آن هشدار داده اند؟ بی تردید دانشمندان روشن و بصیر از جمله آیت الله مصباح همانند پزشک متخصص و باهوش که از آثار بیماری مثل تب و رنگ چهره به نوع بیماری پی می برند براحتی می توانند از طریق وجود علایم، نوع انحراف را شناسایی و در پی درمان آن بر آیند. کسانی که با مبانی و آموزه های فراماسونری آشنا باشند به هنگام برخورد با سخنان و نوشته های فرد معلوم الحال دولت متوجه می شوند که این گونه حرف ها از سر تصادف نیست بلکه ممکن است طبق برنامه و با محاسبات دقیقی به پیش می رود. ما در این تحلیل ابتدا به اصول و مبانی فراماسون هامی پردازیم و سپس با ذکر بخش هایی از سخنان رحیم مشایی و برخی جریانات با کارکرد مشابه، تطبیق آن را به قضاوت شما خوانندگان محترم وامی گذاریم.

            مبانی و مواضع فراماسون ها

 ۱. اومانیزم و انسان گرایی

یکی از اصول فراماسونری اومانیزم و انسان گرایی است. از نظر فراماسون ها اصالت با انسان است و باید انسان به جای خدا بنشیند. آن چه باید ما در صدد تحقق آن باشیم خواست و اراده انسان است و بس.

     يكي از معروفترين اومانيست­هاي قرن 14آقاي پيكور دلاميراندولا است كه در سال 1489توسط پاپ اینوسنت هشتم به عنوان مروج عقايد بدعت گزارانه محكوم گرديد. او در كتاب خود «نتيجه­گيري فلسفي كاباليست و الهيات» نوشته بود" در جهان چيزي بالاتر از ستايش بشر وجود ندارد." (کتاب:‌ مبانی فراماسونری- مؤلف: یحیی هارون- ص70)

امروزه ماسون­ها عقايد بدعت­گزارانه ميراندولا را بسيار بي­پرده­تر بيان مي كنند. به عنوان نمونه، در يك جزوه محلي ماسوني آمده است «جوامع ابتدايي ضعيف بودند و به خاطر اين صفت به نيروها و پديده­هاي اطرافشان مقام ربوبيت مي­دادند. اما ماسونري تنها به انسان چنين مقامي مي­دهد." (همان)

مانلي. پي. هال در كتاب «كليد گمشده فراماسونري» مي­نويسد: انسان خدايي در حال شكل­گيري است و همان­گونه كه در اسطوره­هاي تمثيلي مصر باستان آمده است، بر روي چرخ كوزه­گري، در حال قالب­گيري است. هنگامي كه نور او به درخشش در مي­آيد تا همه چيز را حفظ كند و ارتقاء بخشد او به تاج سه­گانة خدايي دست مي­يابد و به جماعت اساتيد فراماسون، همان­هايي كه در لباس های آبي و طلايي خود به دنبال تاريكي شب با نور سه­گانه لژ ماسوني هستند ملحق مي گردد.راه استاد اعظم شدن ( استاد اعظم لژ فراماسونری)اين است كه اعتقاد به خدا و اين حقيقت كه انسان بنده اوست كاملا رد شود." ( همان)

جي دي باك در كتاب «فراماسونري اسرارآميز» " تنها خدايي كه فراماسونري قبول دارد انسان است ... بنابراين انسان تنها خداي موجود است." (همان) در همین راستا مجله ماسون ترک طی تحلیلی، فراماسونری را یک دین اومانیست معرفی کرده می نویسد" در واقع فراماسونري يك نوع مذهب است بلكه يك دين اومانيست است و دين جعلي به ستايش انسان سفارش مي­كند نه خدا. نکته ای که نوشته­هاي ماسوني بر آن تأكيد دارند:

«ما هميشه اذعان مي­كنيم كه بالاترين كمال مطلوب فراماسونري در عقايد اومانيزم قرار دارد. ( همان، به نقل از مجله ماسون ترك) تفکر انسان محور و اومانیستی در فراماسونری به حدی پر رنگ است که آن ها به جای عشق به خدا و کار برای او، عشق به انسان را ترویج می کنندو یحیی هارون در این باره می نویسد " ماسون­ها اعتقاد دارند همه كارها بايد فقط به خاطر انسانيت انجام گيرد نه رضاي خدا." سپس با نقل مطلبی از "كتاب لژ تركيه" می نویسد: «اساس اخلاق ماسوني عشق به انسانيت است و خوب بودن به خاطر خواسته­اي در آينده، منفعت، پاداش و بهشت، از روي ترس از ديگري، عرف ديني يا سياسي، نيروهاي ناشناخته ماوراء طبيعي ... را كاملا مردود مي­داند. تنها از خوب بودن به خاطر عشق به خانواده، كشور، انسان­ها و انسانيت حمايت و تمجيد مي­كند. اين يكي از مهم­ترين اهداف تكامل فراماسونري است. عشق به مردم و خوب بودن بدون انتظار پاداش، رسيدن به اين سطح، تحول عظيمي است."( همان، ص 73 ) یحیی هارون در کتاب خود هدف نهایی ماسون ها را تخریب دین و نابودی آن ذکر می کند و اظهار می دارد: "هدف نهايي ماسونري اين است كه مي­خواهند دين را به طور كامل تخريب كرده، جهاني اومانيست براساس تقدس انسانيت ايجاد كنند آن­ها مي­خواهند نظم نويني براساس غفلت بنا كنند كه در آن مردم خدايي كه آن ها را آفريده انكار كنند و به خود مقام ربوبيت بدهند اين هدف فلسفه وجودي ماسونري است. نشريه ماسوني آينه اين وضعيت را «معبد عقايد» نام نهاده است. (همان ، ص 82) در همین راستا" ماسون­ها مي­خواهند از تمام جهان معبدي بسازند. اما معبد مورد نظر آن ها معبد دين واقعي نيست بلكه معبد اومانيزم است و رؤياي آن ها جهاني است كه در آن انسانيت پرستش شود؛ مردم به طور كامل از دين حقيقي روي بگردانند و فلسفه اولوسيونيت تنها فلسفه حقيقي قلمداد گردد. در نوشته­هاي ماسوني مراسم عجيب و غريب كه به اين منظور طراحي شده اين گونه توصيف شده است. «امروز يك دين جهاني متولد مي­شود، به آرامي مي­تواند شعور را به معناي واقعي كلمه ارضا كند ...... به موازات دين جهاني، اخلاقياتي متناسب با اين جهان­بيني ايجاد خواهد شد ..... چنين ديني انسان­ها را در جهان متحد خواهد ساخت. اين دين فراماسونري است. اين دين از طريق قلب­ها منتقل خواهد شد ... (همان، ص 191) در این جریان که اومانیزم پابه پای تفکر الحادی به پیش می رود" فراماسون ها همانند بيانيه سال 1933 اومانيست­ها، معتقدند كه خداپرستي سنتي بويژه ايمان به خدايي كه شنونده دعا است و به مردم زندگي مي­دهد و از آن ها مراقبت مي­كند، مي­فهمد و قادر است و كاري براي آن ها انجام مي­دهد يك اعتقاد ثابت نشده و از مد افتاده است" سپس بر اساس این اعتقاد می گویند" ما به عنوان ضد خداپرستي، از انسان شروع مي­كنيم نه از خدا. از طبيعت نه از ملكوت." ( همان، ص 62) روند ماسون شدن و پرستش انسان و نشاندن آن به جای خدا در لژهای فراماسونری این گونه انجام می شود " يك فراماسون قبل از ورود به تشكيلات فراماسونري مي­آموزد كه بايد نسبت به دين و مذهب بي­اعتنا باشد. سپس با تأكيد بر مذهب، مفهومي اومانيست از تعاليم فرماسونري به فرد ارائه مي­شود. در آيين درجه شاگردي، استاد لژ از ناظر اول لژ مي پرسد: «برادر ناظر اول! چرا ما خود را بنّاي آزاد مي­ناميم؟» ناظر اول: «زيرا كه چون آزادگان در ساختن بناي عظيم كار مي­كنيم.»استاد لژ: «چه نوع بنايي؟» ناظر اول: «نياكان ما آن را معبد سليمان مي­ناميدند و منظورشان معبد انسانيت بوده است.» استاد لژ: «برادر ناظر دوم! چه سنگي در اين بنا به كار مي­بريم؟» ناظر دوم: «سنگ بناي ما انسان است.» استاد لژ: چه ملاطي لازم است تا اين سنگ­هاي معبد را به هم متصل سازيم؟» ناظر دوم: «ملاط بناي معبد تابناك انساني و برادري همگاني است (کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران، نوشته دکتر موسی نجفی و دکتر موسی فقیه حقانی ص 551 به نقل از مكتب­هاي فراماسونري، ص 27 ـ 28) . " استاد لژ خطاب به اعضاء می گوید:  " مساعی جمعیت ما وقف راه انسانیت است. وظیفه ما این است که تمام صفات عالیه انسانی را در خود نیرومند سازیم »(همان ، به نقل از همان کتاب ص 37) در درجات اول و دوم ضمن تاکید بر مفهوم انسانیت، به فرد تاکید می شود که می بایستی خود را از قید و بند عقاید خرافی رها سازد. پس از گرفتن التزام از داوطلب، وی را وارد حلقه برادری نموده، خطاب به وی اظهار می دارد: " این حلقه برادری که ملاحظه کردید زنجیر بزرگ برادری جهانی راتشکیل می دهد و مردانی را از هر ملت و کشور و مذهب در هرمقام به هم متصل می سازد .. به هر نقطه جهان بروید نام برادری به گوش شما خواهد رسید و همه جا دست برادری مهیای پذیرفتن و معاضدت شما خواهد بود( همان به نقل از همان ص 46)

" در سير درجه سوم مجدداً در گفت و گوي استاد لژ و ناظر لژ، اين سؤال مطرح مي­شود كه چرا ما خود را بنّاي آزاد مي­ناميم؟ ناظر لژ پاسخ مي­دهد: «براي آن كه خود را از قيد افكار و عقايد باطل رها كرده­ايم و بناي بزرگ بشريت را برپا مي­سازيم.( همان، به نقل از مكتب­هاي فراماسونري، ص 77)

بررسی برخی دیدگاه ها و سخنان رحیم مشایی نسبت به انسان و برجسته کردن آن می تواند برای مخاطبان دست کم سوال برانگیز باشد.  به عنوان نمونه در نطق های جند ساله اخیر وی همواره شعار انسان گرایی موج می زند هر چند وی تلاش می کند آن را در قالب مباحث عرفانی در هم آمیزد ولی این نوع نگاه با نگاه اومانیستی بسیار نزدیک است. در تاریخ معاصر ایران ترکیب فراماسونری و آداب آن با تصوف توسط ظهیر الدوله جانشین صفی علیشاه قطب فرقه نعمت اللهی در تهران نمونه تاریخی درچنین رویکردی است. مشایی در باره انسان تا این اندازه غلو می کند که می گوید" انسان بزرگتر از جهان است هيچ نقطه‌اي از عالم نيست كه به انسان مربوط نباشد هيچ نقطه از عالم نيست كه در آن منظوري از انسان وجود نداشته باشد امروز ما جزء كوچكي از جهان هستيم." (سایت شخصی مشایی30 مرداد 87) جالب است که وی از یک طرف انسان را از همه جهان بزرگتر می داند و از سوی دیگر در جمله بعدی انسان را جزء کوچکی از جهان! و سپس باز در ادامه می گوید: "انسان متعلق به همه عالم است و همه عالم متعلق به انسان است" او در چارچوب تفکر دست کم شبه  اومانیستی، دین را فرع انسان دانسته می گوید: "مي‌گويند صف‌بندي مومن و كافر وجود دارد اين صف‌بندي وقتي اصالت دارد كه فرصت‌ها را براي انتخاب انسان‌ها فراهم بياوريد و انسان‌ها به مفهوم واقعي آزادي انتخاب خود را انجام دهند اين كه مسلمان‌ها بگويند كار ما درست است بقيه اشتباه مي‌گويند يعني 5/5 ميليارد انسان را از دايره انسانيت خارج كنيم" 0  (  ...) ایشان  انسان بودن را اصل می داند و آن را بر دین و مکتب اسلام مقدم می دارد و می گوید حق ندارید کسانی را که مسلمان نیستند از دایره انسانیت خارج کنید؛ در حالی که در فرهنگ قرآن نسبت به کفار ی که از روی عمد در کفر باقی مانده اند و مرتدین و منافقین برخورد با یک انسان نیست و در برخی از موارد آن ها را انسان نمی شمرد. مشایی بر اساس اصالت انسان می گوید "بعد از آن که اين انسان ها گرد هم آمدند ، تازه خدا هم معنا پيدا مي کند. ظرفيت انساني بايد شکل بگيرد تا ما سخن از خدا بگوييم. انسان که شناخته نشده باشد، که شناخته نشده است، کي خدا قابل شناسايي است؟ عظمت خدا وقتي قابل شناسايي است که عظمت انسان شناخته شده باشد .... بايد همه ابعاد وجود انسان را بشناسيم. بدون شناخت جهان کي مي توانيم انسان را بشناسيم؟ انسان 2000 سال پيش کجا؟ انسان امروز کجا؟( همان ) وی سپس بر همین اساس می گوید"هر انساني صرف نظر از همه مشخصاتي که مربوط به اوست بايد يکسان ديده بشود. جامعه آينده بشري متعلق به همگان است. هر مشرب فکري، هر مذهب فکري، هر مسلکي ، هر منطقي، هر ديني، هر چه که در دنيا وجود دارد و داراي صبغه فکري است، آرم و نشان فکري دارد و پيام فکري دارد تنها در صورتي که بتواند جامعه جهاني را با هم ببيند و همه انسان ها را محترم بشمارد اين آينده از آن اوست، در اين آينده (چون آينده از آن مردم است) هيچ جامعه اي در آينده برتر از ديگران نيست، هيچ کسي. در آينده کشور معنا ندارد، نژاد معنا ندارد و آينده ، آينده آن هاست." (همان) مشایی سرانجام می گوید"بدون واهمه مي گويم: جهان آينده متعلق به همه انسان ها است. هر منطقي که بين انسان ها فرق بگذارد محکوم به شکست است. هر منطقي که به خط کشي بين انسان – جمله استراتژيک است- هر منطقي که به خط کشي بين انسان ها بينجامد منطقي است که در آينده خريدار ندارد."

هر منطقي كه بتواند در آينده نزديك ادبياتي داشته باشد كه 3 عنصر آدم، خدا و جهان را با هم تنظيم كند از نظر آيين و مكتب، آينده از آن اوست. وی در آخرین پرده انسان را در جانشینی خدا قرار داده می گوید"ماموریت انسان بر روی زمین این است که جانشین خدا باشد، به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند". :سایت عصر ایران ۱۸ مرداد ۱۳۸۹-
در پایان توجه به این نکته لازم است که گرچه این گونه حرف های بعضا شبه عارفانه از سوی برخی عرفا نیز شنیده می شود ولی ممکن است از آن افق دید تا حدودی آن را قابل توجیه دانست ولی طرح این گونه مباحث در اردوگاه فراماسون ها نیز قابل تامل جدی است که برخی از آن ها را در فوق ملاحظه نمودید؛ بنابر این داشتن این گونه تعابیر در میان عرفا به معنای نادیده گرفتن آن ها در ادبیات فراماسون هانیست. باید از قراین و شواهد سخنان شخصی که این گونه حرف ها را مطرح می کند حقیقت آن را شناخت و نوع آن را تشخیص داد. اکنون جای سوال این است که آقای مشایی با طرح شعار های دیگری نیز که در باره دین و عدم لزوم تبلیغ آن و ضرورت ترویج ملی گرایی و همسان بودن ادیان و هم افزایی انسان ها در سخنانش مطرح است آیا محققین را نسبت به مواضعش دچار تردید نمی کند ؟

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا